آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان ماه من قدری تامل...!
گفتـــــــــگو بــــــا خـــــــدا INTERVIEW WITH GOD سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : Gity
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم
عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! ـ سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 12:18 :: نويسنده : Gity
خدایا با من حرف بزن
کودک نجوا کرد : خدایا با من حرف بزن
مرغ دریایی آواز خواند، کودک نشنید
سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن
رعد در آسمان پیچید ، اما کودک گوش نداد کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : ـ ـ ـ
خدایا بگذار ببینمت
ستاره ای بدرخشید ولی کودک توجه نکرد
کودک فریاد زد : خدایا به من معجزه ای نشان بده
ویک زندگی متولد شد ، اما کودک نفهمید
کودک با نامیدی گریست خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد ولی کودک پروانه را کنار زد ورفت سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 12:12 :: نويسنده : Gity
![]() ![]() |