دلم را می زنم به دریا تا شاید از دریا بیابم آن مروارید غلتان را؛ همان اشک خدا را ؛ همان عشق خدا را؛ همان هدیه
داده به دست صدف را .
دلم را می زنم به دریا تا از هیبتش نترسم تا از عمقش نترسم تا شاید بی کرانیش را خوب دریابم تا شاید طلاقی آتش
و آب را حس کنم .
دلم را می زنم به دریا تا شاید آن دسته گل کذایی را پیدا کنم و از آب در بیاورمش ودوباره به دست آن ازدست
داده اش برسانم .
دلم را زدم به دریا تا در دریای بی کران عشق خدا پر وبال بزنم شاید برسم به ساحل واقعیش
نظرات شما عزیزان: